محل تبلیغات شما
 
سعدیا دور نیکنامی رفت
#نوبت_عاشقی است یک چندی!

در کلان شهر #تورنتو، آنقدر برنامه های جالب و عجیب و غریب برگزار میشود که اگر کسی بخواهد حتی تعداد کمی از آنها را هم دنبال کند، تقریبا سرسوزنی #وقت_آزاد برایش باقی نمی ماند! از طرفی برنامه ها، #کنسرت ها و گردهمایی های به زبان #فارسی هم میتوان گفت اگر بیشتر از #وطن نباشد، کمتر هم نیست! یعنی از این نظر، تورنتو برای من کاملا تهران را تداعی می کند، که با همه ی علاقمندی ام به دنبال کردن برنامه های فرهنگی هنری، گاه فقط آگهی ها را میخوانم و خسته و بی حوصله حتی به خودم زحمت نمیدهم که لیست برنامه ها را نگاه کنم و یا قیمت #بلیط ها را دربیاورم!
در هر حال، با دانستن این پیش زمینه، فکر کنید این که یک دعوت برای یک #کارگاه_آموزشی یک روزه را دریافت کنم و برای شرکت در آن 15 کیلومتر #رانندگی کنم (کاملا داخل شهر تورنتو!) و همین مقدار را برانم تا برگردم خانه؛ باید خیلی #مشوق خوبی داشته باشد و #انگیزه ی قوی ای ساخته باشد که مرا وادار به چنین کاری بکند و این دقیقا همان کاری بود که این #کارگاه قولش را داده بود و واقعا به آن هم عمل کرد!

"ما رویایی بزرگ در سر داریم و آن تبدیل #دنیا به مکانی است که #مردمان در آن با #عزت و #احترام، #مهربانی و #شفقت، #تکریم همدیگر، #صداقت، #درک همدیگر، #اعتماد به همدیگر و #عشق زندگی کنند."

برای این منظور آنها کارگاههایی برگزار می کنند که به انسانها در برقراری ارتباط سالم و سازنده با دیگران کمک می کردند. به انسانها راه #رهایی از #موانع و غلبه بر مقاومتهای #درونی را در ارتباط با یکدیگر آموزش میدهند. من در یک کارگاه سه ساعته که فقط #خانمها در آن شرکت داشتند، شرکت کردم و البته این گروه کارگاههایی هم داشتند که با حضور هر دو جنس مرد و زن برگزار میشد.
 
در این کارگاه ما چندین #تمرین_عملی #عجیب! انجام دادیم. اولین آنها این بود که با یک نفر در مقابلمان در فاصله ی تقریبا یک متری بایستیم (تیمهای دو نفره)، تا حدود یک دقیقه در حالی که یک دستمان را روی قلبمان گذاشته ایم، مستقیما به چشمهای نفر مقابل چشم بدوزیم و بعد از آن، با دستی که روی قلبمان بوده با همدیگر دست بدهیم و دست همدیگر را ببوسیم! بعد هم هم گروهی مان را عوض کنیم تا اینکه دقیقا این تمرین را با تمام افراد حاضر در کارگاه انجام داده باشیم.  این کاری بود که من با انجامش (یعنی دقیقا انجام قسمت آخرش و بوسیدن دست طرف مقابل) بسیار مشکل داشتم و اصلا نتوانستم انجام بدهم! اما همگی به راحتی دست مرا بوسیدند! و در جواب عذرخواهی من به راحتی گفتند: It's Ok, Don't worry!

تمرین بعدی مان این بود که مجددا در همان گروههای دو نفره همدیگر را در #آغوش بگیریم! البته روند کار به این صورت بود که ابتدا از هم گروهی مان بپرسیم آیا مایل است که به ما هاگ! بدهد؟ (به همان معنا که آیا دوست داری بیای بغلم؟!) بعد اگر جواب بله بود، او را در آغوش می گرفتیم، اگر او در جواب ما را محکم بغل کرد، ما هم محکم در آغوشمان می فشاریمش و تا زمانی که او ابتدا رهایمان نکرده، رهایش نمی کنیم. البته طرف مقابلمان هم اختیار داشت که کلا در جواب درخواست اولیه ی ما برای در آغوش گرفته شدنش، "نه" بگوید.

تمرین بعدی، این بود که مجددا به شکل تمرینهای قبل در گروههای دو نفره، طرف مقابلمان را به #شام خوردن با خودمان در جمعه شب آینده دعوت کنیم! این تمرین در دو راند مشخص برگزار شد.بار اول باید همگی #جواب_رد به این #پیشنهاد می دادیم!  و بار بعدی همگی #جواب_مثبت می دادیم.

چیزی که من یاد گرفتم این بود که چقدر "نه" گفتن و "نه" شنیدن برایم سخت بود! گفتنش سخت تر! و #ناخودآگاه هر بار نه می گفتم، بلافاصله #عذرخواهی می کردم! با وجودی که این یک تمرین بود و همگی میدانستیم که داریم نقش بازی می کنیم، واقعا برایم حیرت انگیز بود که با چه بار روانی سنگینی روبرو هستم!
هماهنگ کننده ی کارگاه برایمان توضیح داد که جرات داشته باشید که "نه" بگویید، احساس واقعی تان را بیان کنید و با آن "راحت" باشید. چون در آن صورت "بله" هایتان هم واقعی هستند و دیگر افراد با شما رابطه ی واقعی تر، سالم تر و سازنده تری خواهند داشت. همچنین گفت که با "نه" شنیدن راحت باشید، آن را شخصی نکنید و به احساسات/نیازها/تمایلات طرف مقابلتان احترام بگذارید و اجازه بدهید بتواند به راحتی خودش را بیان کند. چون تنها در این صورت است که "بله" هایش هم برایتان واقعی است و شما بهترین و صمیمی ترین ارتباط را با دوستتان دارید.

او گفت که بر اساس تجربه اش از کار کردن با مردم دریافته که تقریبا برای همگان، این تمرین یکی از سخت ترین هاست! انجام این کارهای مشکل، واقعا ریسک پذیرفته نشدن و نه شنیدن دارد، اما ما تا ریسک نکنیم، چیزی یاد نمی گیریم. ما بیشترین و مهمترین درسهای زندگی را در زمانی که جرأت و شهامت خطر کردن و از گوشه ی امن و راحت خود خارج شدن را پیدا میکنیم، می آموزیم.
ما همگی در دنیایی از بله گفتنهای اجباری و نه گفتنهای مصلحتی و غیر واقعی گیر کرده ایم و  همگی از بیان صادقانه و ابراز واقعی تمایلات و احساسات خود طفره می رویم. کاری که حاصلش در درازمدت چیزی جز #تخریب #رابطه نیست و خودمان هم میدانیم!

 حقایق سنگین بودند و تکان دهنده. و ما هم چاره ای جز #اعتراف نداشتیم که همگی به این #جرم و #گناه آلوده شده ایم!
این تمرینها برای دوست یابی، همسریابی یا شبکه سازی نبود! خیلی ساده، برای نفس ارتباط انسانی دو انسان با همدیگر که میتوانستند اعضای خانواده ی همدیگر یا حتی دوستان قدیمی باشند، کاربردی بود، گرچه به منظور موارد فوق هم میتوانست به کار گرفته شود.

این کارگاه را در حالی ترک کردم که به درک کوچکی از بعضی نقاط تاریک روحم نایل شدم! تجربه ای که ناب بود و گرانبها بود.
به قول این کانادایی ها، این "آها مومنت!" را برای شما هم آرزو میکنم! 

جنیفر، شارلوت و لوری! :) قسمت دوم: شارلوت

جنیفر، شارلوت و لوری! :)

امید در زمانه ی نامطمئن

هم ,یک ,ی ,همگی ,تمرین ,کارگاه ,بود که ,را در ,که با ,این بود ,در آن

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

tistepupo دهکده ریاضی Basketball Trikots NBA|NBA Trikots Kaufen|NBA Shop Deutschland دانلود فیلم و آهنگ جدید ندای یک بسیجی عاشق مد ساب شاید فردا... roilisucon وبلاگ والیبال therlupinpre